سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 19 روز سن داره
مامان سمیرامامان سمیرا، تا این لحظه: 36 سال و 1 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
عقدمونعقدمون، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
عروسیمونعروسیمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

غزل قریب زندگیم

اولین جشن تولد سامیارم

عشقم ، نفسم ، همه ی هستی ام ... عاشقانه می خوامت گلم عزیزم اولین جشن میلادت رو دو روز زود تر امشب جمعه به صرف شام با حضور پدربزرگا و مادربزرگ ها و دایی ها و عمه ها برگزار کردیم. چون فردا هم مادرجون مدرسه بود هم بقیه سرکار. یک شنبه هم که روز تولدت هست واکسن داری عزیزم. با تمام وجودم دوست دارم عشق من ، تمام هستی من... هرچقدر که میگم بازم کمه و اصلا دوس داشتنم تو این جمله ها و کلمه ها نمی گنجه... خدایا چقدر عجیبه و دوست داشتنی این عشق مادر و فرزندی.. خدایا ازت ممنونم بابت این نعمت! اینم یه سری عکس از تولدت سامیارم.. کیک تولدت که روش عکستو گذاشتیم و هم خوردنش شیرین بود هم یکمی سخت . مخصوصا واسه پدرجون که می خواست تقسیمش کنه! می...
20 فروردين 1395

تاتی تاتی رفتن سامیار

پسر گلم چند وقتی می شه که رو پاهات می ایستی و چند قدم بر کیداری . الان حدودا یه هفته هست که دوست داری بیشتر راه بری . تعداد قدمات بیشتر شده . می افتی و دوباره بلند می شی مخصوصا اگه تشویقت کنیم که دیگه خودتو پرت می کنی. وقتی بابایی میگه بیا و دستاشو دراز می کنه از بغل من میری بغل بابایی و بعد دوباره برمیگردی.  الهی فدات بشم .. فدای اون پاهای کوچولوت .. فدای قدمات ... اینم کفشت البته یه خورده بزرگه واست ...
17 فروردين 1395

اولین سال نو....سال 95

پسر گلم  اولین عید و سال نوی زندگی ت مبارک باشه. امیدوارم سال ها و عیدهای زیادی رو با شادی و خوشبختی تو زندگی تجربه کنی. عاشقانه دوستت دارم و آرزوی بهترین هارو برات دارم. امسال عید مثل سال های قبل همش مهمونی بودیم  یا مادرجون اینا مهمونی بود. البته خودمون مهمون نداشتیم همش این و رو اون ور بودیم  ولی عید امسال خیلی با سال های قبل فرق داشت و شیرینی حضورت مزه ی عسل بود واسه ما عشق من عید رو تو خونه خودمون تحویل کردیم بعد رفتیم خونه عزیزجون و بعد خونه مادرجون . از اون جا با مادرجون اینا رفتیم خونه مادربزرگ مامانی برای ناهار و شام هم رفتیم خونه اون یکی مادربرزگ مامانی و بین شون هم به بعضی از فامیلای مامانی. روزای بعد خ...
14 فروردين 1395

حضور سامیار تو اولین جشن عروسی

از وقتی سامیاری به دنیا اومد عروسی که دعوت بودیم نمی رفتیم واسه اینکه پسری خسته نشه اما نه فروردین عروسی دوست مامانی خاله قدسیه رو از دست ندادیم و دلو زدیم به دریا و رفتیم. برای اینکه پسری خسته نشه دیر حرکت کردیم و ساعت 10 رسیدیم اونجا. خوشبختانه هنوز عروس داماد نیومده بودن.  سامیار اولش خیلی بهش خوش گذشت و کلی با آهنگا رقصید هی بالا پایین پرید اما نزدیک شام حوصلش سر رفت و شروع کرد به شیطنت .  بچم کلی خسته شد و متاسفانه گلاب به روتون بالا هم اورد بابایی که شامشو که خورد اومد و سامیارو برد. مامانی هم شامو رو خورد و با عروس خانم خداحافظی کردیم و با دوتا دوست دیگه که یکی شون یه پسر 15 ماهه داشت تند تند رفتیم کلا به جز اون...
11 فروردين 1395

اولین بشکن بشکن سامیار

سلام پسر شیطونک من! عشق مامان قبلا یه اسباب بازی که اسمشو مورچه آبی گذاشتیم و رو هی زدی زمین  و یه شاخکشو شکوندی  اما شنبه 15 اسفند یه حباب شیشه ای که کوک می شد و آهنگ میزد از قبل داشتم رو زدی به دیوار شکوندی اما دیروز رفته بودی تو اتاق خواب و یه چند دقیقه خبری ازت نبود صدات زدم و خودت اومدی. بعدا که رفتم تو اتاق خواب با این صحنه مواجه شدم .... بعله.. دوتا پد پنکک که تازه می خواستم ازشون استفاده کنم رو گرفتی تیکه تیکه کردی جدیدا ماشین بازی هم می کنی ماشین رو که را می بری صداهم در میاری که مثلا داره هن هن می کنه از جاروبرقی بازی کردنت هم بگم که وقتی روشنش می کنیم مثله گربه ای که موش گرفته باشه می پری ر...
20 اسفند 1394

همکاری سامیار تو گرفتن ناخن هاش

امروز واسه اولین بار وقتی بیدار بودی ناخن دستاتو گرفتم   یه کم ورجه ورجه می کردی بعضی وقتا هم دستتو می کشیدی و جیغ جیغ میزدی. ولی در کل خوب همکاری کردی. ولی ترجیح می دم همون تو خواب ناخن تو بگیرم هم من راحت ترم هم تو  ...
7 اسفند 1394

بالاخره مروارید سامیار از صدفش بیرون اومد...

سلام پسرم سلام عشقم سلام گلم این چندتا پست آخر پر از خبرای خوب بود ... خبر آخر هم جوونه زدن دندونه کوچولوته عزیزم مبارک باشه عزیز دلم. روز ولنتاین هم دندون در اوردی انشاالله تو زندگیت پر باشه از عشق و محبت گلم. آدرسشم میشه دندون جلو  پایینی سمت چپ هرچند که واست سخته و بی قراری و حوصله نداری و اگه چیزی بروفق مرادت نباشه فوری جیغ میکشی. یه ضرب المثل مازندرانی هست میگه «اگه مار بدونه وَچه کِجِه دندون دَر ایارنه هفتا پیرن پاره کِنده» یعنی اگه مادر بدونه بچه موقع دندون دراوردن چه سختی ای می کشه از ناراحتی هفت پیراهن پاره می کنه. ولی میگذره عسلکم میگذره . این تجربه درمقابل چیزایی که قراره تو زندگیت ببینی چیز کو...
25 بهمن 1394

اولین قدمت مبارک جان جانانم

عزیزم دو روزه که روی پاهای کوچولوت می ایستی و این ایستادن ها مدتش هم بیشتر میشه . اما هنوز نتونستم از این لحظه عکس بگیرم. امروز ظهر هم وقتی مبل رو با یه دست داشتی صدات کردم و گفتم بیا بغلم تو هم مبل رو ول کردی و یه قدم برداشتی و دستمو گرفتی...  مبارکه عزیز دلم مبارکه   ...
21 بهمن 1394

ایستادی روی پاهای کوچولوت عزیزم

عزیزم امشب رو پاهای کوچولوت بدون تکیه گاه وایسادی یکمی لرزون البته. حدود 5 ثانیه. قبلا کمتر از  ثانیه شاید می ایستادی اما امشب دیگه رکورد زدی و کامل ایستادی مبارکه مرد کوچولوی من  اینم یه صندلی کوچولوی ساده که دیشب برات از خانه و کاشانه بابلسر خریدم اینجا نشستی داری تی وی میبینی ...
19 بهمن 1394