سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 18 روز سن داره
مامان سمیرامامان سمیرا36 سالگیت مبارک
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
عقدمونعقدمون، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
عروسیمونعروسیمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

غزل قریب زندگیم

واکسن چهارماهگی

امروز بابایی سرکار بود . به خاطر همین  مادرجون و پدرجون اومدن دنبال ما و رفتیم برای واکسن. من طاقت نداشتم ببینم تو حیاط خانه بهداشت وایساده بودم. قبل از این که واکسن بزنی گریه ت شروع شده بود. و صدات میومد . یکم گریه ت شدید تر شد که فهمیدم واکسن زدن بهت و اومدم پیشت عزیزم. چشات اشک اومده بود ...الهی فدات بشم مامانی. وزنت طبق خانه بهداشت 7کیلو و طبق ترازوی خانم دکترت 6:800 هست. قدتم 64 سانت.  
22 مرداد 1394

پایان چهارماهگی

عزیزم ؛ پسر نازم ؛ پنج شنبه چهارمین ماه تولدت و ورودت به زندگی من و بابایی هست ... تو هر روز کارای جدید می کنی و دل مامانی و بابایی رو می بری این عکس ها رو بابایی بعداز این که پوشکتو عوض کرد گرفت... قربون لبای نازت برم جدیدا این حرکتو می کنی و دل ما قنجولکی میشه :-* :-*    ...
21 مرداد 1394

تولد بابایی

امروز اولین تولد بابایی هست که پسرم با ماست. و ما تولد سی سالگی بابایی رو تو خونه خودمون جشن گرفتیم. پسرم چون تو طول روز شما نمیذاری من هیچ کاری کنم و میگی که همش پیشت باشم منم شبا ساعت یک به بعد که تو می خوابی کارامو انجام میدم. ناهار و شام فردا رو درست می کنم. برای تولد بابایی هم کیک درست کردم و ساعت 3 که آماده شد بردم پیشش و گفتم آروم گفتم تولدت مبارک. بابایی که خواب بود تو خوابو بیداری با لبخند خواب آلوده گفت :نمی خوام . منظورش این بود که الان چه وقتشه. تعجب کرده بود یه جورایی سوپرایز بی محل شده بود. حیف یادم رفت عکس بگیرم از کیک. شام هم دایی جون موسی شام اومده بود و پیتزا درست کردم که بابایی دوست داره. مادرجون و پدرجون و دا...
16 مرداد 1394

بالاخره سامیار اومد خونه خودش...

پسرم امروز بالاخره بعد از سه ماه و ده روز شما برای اولین بار از خونه مادرجون اومدی خونه خودت . مریضی مامانی باعث شده بود که بعد تولد ما خونه مادرجون بمونیم. منم که از هفته دوم عید تا حالا نیومدم خونه. از چند روز قبل وسایلمونو جمع کردیم و بابایی اونا رو اورد خونه. وقتی وارد خونه شدیم همه جا رو با دقت نگاه می کردی و دنبال کشف کردن این جای جدید بودی. اتاقتو خیلی دوست داری .هروقت می برمت تو اتاقت ذوق می کنی و دیوار رنگی اتاقت توجه تو جلب می کنه.   ...
2 مرداد 1394
1