سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 19 روز سن داره
مامان سمیرامامان سمیرا، تا این لحظه: 36 سال و 1 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
عقدمونعقدمون، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
عروسیمونعروسیمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

غزل قریب زندگیم

پایان بیست و سه ماهگی

پسر عزیزم شیرینم خیلی دوست دارم مهربونم... این روز خیلی منو بوس میکنی هی میای صورت ماهتو می کشی رو صورتم و بوسم می کنی اونم صدا دار اااووووووومه منم کلی ذوق می کنم از این کارات  . بعد عروسی من سرما خوردم خوشبختانه تو مریض نشدی اما دوباره سرما خوردمو این بار دیگه مریض شدی . بردمت دکتر و یه دو روز تب داشتی با یه ده روزی هم سرفه می کردی. قد و وزنتم اندازه گرفت وزنت 14 کیلو و قدت نزدیک نود بود. خونه تکونی هم تقریبا تموم شده و خیلی بهم کمک کردی عزیز دلم . هرجا رو تمیز میکردم تو هم دوباره تمیز میکردی و هم پشت سرم میومدی.  ...
22 اسفند 1395

سامیار نقاش باشی

سلام پسر حرف گوش کن من ...نمیدونی که  چقدر تو پسر خوبی !  یه بار رفتی از توی کشوی آشپزخونه سبدای نون رو گرفتی اوردی تو حال. بهت گفتم پسری اینارو ببر بذار سرجاش. بعدم دیگه حواسم نبود که چیکار می کنی وقتی رفتم تو آشپزخونه دیدم که سبدا رو اینجوری گذاشتی سرجاش. افرین پسر منظم و مرتب من امروزم برای من رو دیوار نقاشی کردی ... شانس اوردم با مداد کشیدی . منم این اثر ارزشمند رو پاک کردم  ...
14 اسفند 1395

خبرای بد....

امروز دایی بابا فوت کرد. بیست روز پیش یهو حالش بد شد و خودش رفت بیمارستان گفتن سکته شدید و عملش کردن . ولی متاسفانه نتیجه نداد و بعد بیست روز فوت شد. من و بابایی واسه تشیع جنازه رفتیم و سامیار رو خونه مادرجون گذاشتیم. خاله من (بزرگه) هم بیمارستان بستری و مریضه ...سرطان ........ اصلا باورم نمیشه تو عروسی باهم بودیم میگفت نمی تونم غذابخورم . حالا گفتن سرطان !!! خیلی حالمون گرفتس این روزا .  انشالله که خاله زودتر خوب بشه و روح دایی بابایی هم شاد باشه. ...
28 بهمن 1395
1