سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 19 روز سن داره
مامان سمیرامامان سمیرا، تا این لحظه: 36 سال و 1 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
عقدمونعقدمون، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
عروسیمونعروسیمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

غزل قریب زندگیم

واکسن یک سالگی

امروز صبح همراه بابایی رفتیم و واکسن تو زدیم . خدارو شکر خوب بود اولش یه خورده گریه کردی و زود خوب شدی خانمه گفت این واکسن تب نمیاره و نیاز به کمپرس سرد و گرم هم نداره. ولی یه هفته بعد شاید علایم تب و سرخجه رو نشون بده که اگه شدید بود باید ببریمت دکتر. وزنت 10.700 بود.قد 78 درضمن برای زردی صورت و دستت دوباره بردیمت پیش یه دکتر دیگه (دکتر اسماعیلی) گفت طحالت بزرگه و باید بررسی بشه . آزمایش خون و سونو نوشت . خدا کنه بخیر بگذره ! خدا کنه هیچی نباشه خیلی نگرانیم!! دیروز آزمایش خون رو انجام دادیم و 4تا شیشه ازت خون گرفتن . سونو هم فردا... خدایا نگهدار پسرم باش ...
22 فروردين 1395

فروردین ماه تو .... بیست و دوم روز تولد تو

مهربونم عزیزترینم الان که دارم برات می نویسم درست یک سال پیش تو این ساعت تو به این دنیا اومدی و شادی به من هدیه دادی عشقم... مشخصات کلی متولدین فروردین فروردین یعنی نوزاد طبیعت  سمبل: برّه      عنصر وجود: آتش       شعار: من هستم  سنگ خوش یمن: الماس      سیّاره: مریّخ     فلّز وجود: آهن     شخصیّت: کاردینال   رنگ محبوب: زرد    - الهام پذیر    فعّال و پیشرو  راهنمای ایده آلیست پرجنب و جوش ، فعّال ، عجول ، رک و بی پروا ، زود عکس...
22 فروردين 1395

اولین جشن تولد سامیارم

عشقم ، نفسم ، همه ی هستی ام ... عاشقانه می خوامت گلم عزیزم اولین جشن میلادت رو دو روز زود تر امشب جمعه به صرف شام با حضور پدربزرگا و مادربزرگ ها و دایی ها و عمه ها برگزار کردیم. چون فردا هم مادرجون مدرسه بود هم بقیه سرکار. یک شنبه هم که روز تولدت هست واکسن داری عزیزم. با تمام وجودم دوست دارم عشق من ، تمام هستی من... هرچقدر که میگم بازم کمه و اصلا دوس داشتنم تو این جمله ها و کلمه ها نمی گنجه... خدایا چقدر عجیبه و دوست داشتنی این عشق مادر و فرزندی.. خدایا ازت ممنونم بابت این نعمت! اینم یه سری عکس از تولدت سامیارم.. کیک تولدت که روش عکستو گذاشتیم و هم خوردنش شیرین بود هم یکمی سخت . مخصوصا واسه پدرجون که می خواست تقسیمش کنه! می...
20 فروردين 1395

مراحل راه رفتن سامیار

از راه رفتنت بگم پسرم که تقریبا کامل شدی و بیشتر راه میری تا چهار دست و پا. راه رفتنتم خیلی بامزه س مثل پنگوئن   اول شکمت میاد بعد خودت ... شلم هستی و فرمونم دست خودت نیست!  مثل ماشینی که جلو بندیش مشکل داره یهو چپ و راست میری بدون راهنما! خیلی دوست دارم پنگوئن من    ...
20 فروردين 1395

تاتی تاتی رفتن سامیار

پسر گلم چند وقتی می شه که رو پاهات می ایستی و چند قدم بر کیداری . الان حدودا یه هفته هست که دوست داری بیشتر راه بری . تعداد قدمات بیشتر شده . می افتی و دوباره بلند می شی مخصوصا اگه تشویقت کنیم که دیگه خودتو پرت می کنی. وقتی بابایی میگه بیا و دستاشو دراز می کنه از بغل من میری بغل بابایی و بعد دوباره برمیگردی.  الهی فدات بشم .. فدای اون پاهای کوچولوت .. فدای قدمات ... اینم کفشت البته یه خورده بزرگه واست ...
17 فروردين 1395

اولین سال نو....سال 95

پسر گلم  اولین عید و سال نوی زندگی ت مبارک باشه. امیدوارم سال ها و عیدهای زیادی رو با شادی و خوشبختی تو زندگی تجربه کنی. عاشقانه دوستت دارم و آرزوی بهترین هارو برات دارم. امسال عید مثل سال های قبل همش مهمونی بودیم  یا مادرجون اینا مهمونی بود. البته خودمون مهمون نداشتیم همش این و رو اون ور بودیم  ولی عید امسال خیلی با سال های قبل فرق داشت و شیرینی حضورت مزه ی عسل بود واسه ما عشق من عید رو تو خونه خودمون تحویل کردیم بعد رفتیم خونه عزیزجون و بعد خونه مادرجون . از اون جا با مادرجون اینا رفتیم خونه مادربزرگ مامانی برای ناهار و شام هم رفتیم خونه اون یکی مادربرزگ مامانی و بین شون هم به بعضی از فامیلای مامانی. روزای بعد خ...
14 فروردين 1395

حضور سامیار تو اولین جشن عروسی

از وقتی سامیاری به دنیا اومد عروسی که دعوت بودیم نمی رفتیم واسه اینکه پسری خسته نشه اما نه فروردین عروسی دوست مامانی خاله قدسیه رو از دست ندادیم و دلو زدیم به دریا و رفتیم. برای اینکه پسری خسته نشه دیر حرکت کردیم و ساعت 10 رسیدیم اونجا. خوشبختانه هنوز عروس داماد نیومده بودن.  سامیار اولش خیلی بهش خوش گذشت و کلی با آهنگا رقصید هی بالا پایین پرید اما نزدیک شام حوصلش سر رفت و شروع کرد به شیطنت .  بچم کلی خسته شد و متاسفانه گلاب به روتون بالا هم اورد بابایی که شامشو که خورد اومد و سامیارو برد. مامانی هم شامو رو خورد و با عروس خانم خداحافظی کردیم و با دوتا دوست دیگه که یکی شون یه پسر 15 ماهه داشت تند تند رفتیم کلا به جز اون...
11 فروردين 1395
1