اولین سال نو....سال 95
پسر گلم اولین عید و سال نوی زندگی ت مبارک باشه. امیدوارم سال ها و عیدهای زیادی رو با شادی و خوشبختی تو زندگی تجربه کنی.
عاشقانه دوستت دارم و آرزوی بهترین هارو برات دارم.
امسال عید مثل سال های قبل همش مهمونی بودیم یا مادرجون اینا مهمونی بود. البته خودمون مهمون نداشتیم همش این و رو اون ور بودیم
ولی عید امسال خیلی با سال های قبل فرق داشت و شیرینی حضورت مزه ی عسل بود واسه ما عشق من
عید رو تو خونه خودمون تحویل کردیم بعد رفتیم خونه عزیزجون و بعد خونه مادرجون . از اون جا با مادرجون اینا رفتیم خونه مادربزرگ مامانی برای ناهار و شام هم رفتیم خونه اون یکی مادربرزگ مامانی و بین شون هم به بعضی از فامیلای مامانی. روزای بعد خونه ی مادربزرگ بابایی و فامیلاش سر زدیم . چون بابایی تو عید هم سر کار می رفت.
خونه خاله ها عمه ها عموهای مامانی(دسته جمعی واسه شام) هر شب یه جایی می رفتیم
خونه فامیلای بابایی هم سر زدیم.
اینم عکس لحظه تحویل سال سامیار
یکی از مهمونی ها خونه مادرجون(عمه ها و عمو های مامانی)
سامیار سر سفره وسط مادرجون و پدرجون نشسته بود.. مهمونی هم روز دوم فروردین بود که تولد پدرجون هم بود . انشاالله که همیشه سالم و سرحال باشه
روز مادر بابایی ما رو برد گردش ولی هوا سرد بود اما اولین روز مادر بود حضورت گرما بخش لحظات من...
دوتا دندون کوچولوتم که اینجا پیداست با اون خنده ی دلبرونت...
روز سیزده بدر بارونی بود و ما نهار همه خاله ها دایی های مامانی بودیم خونه خاله خدیجه خونه مادربزرگ امیرمحمد. بعداز ظهر همه آقایون رفتن سالن و والیبال بازی کردن . برگشتنی هم سه نفری رفتیم پل محمد حسن خان که به خاطر بارون آب زیادی اومده بودو همین که ما رسیدیم پل رو بستن . ما هم چندتا عکس گرفتیم و سبزه مونو انداختیم و اومدیم...