حضور سامیار تو اولین جشن عروسی
از وقتی سامیاری به دنیا اومد عروسی که دعوت بودیم نمی رفتیم واسه اینکه پسری خسته نشه اما نه فروردین عروسی دوست مامانی خاله قدسیه رو از دست ندادیم و دلو زدیم به دریا و رفتیم.
برای اینکه پسری خسته نشه دیر حرکت کردیم و ساعت 10 رسیدیم اونجا. خوشبختانه هنوز عروس داماد نیومده بودن.
سامیار اولش خیلی بهش خوش گذشت و کلی با آهنگا رقصید هی بالا پایین پرید اما نزدیک شام حوصلش سر رفت و شروع کرد به شیطنت .
بچم کلی خسته شد و متاسفانه گلاب به روتون بالا هم اورد بابایی که شامشو که خورد اومد و سامیارو برد. مامانی هم شامو رو خورد و با عروس خانم خداحافظی کردیم و با دوتا دوست دیگه که یکی شون یه پسر 15 ماهه داشت تند تند رفتیم
کلا به جز اون قسمت خوش گذشت . سامیار هم تو ماشین کلی بالا پایین پرید و آواز می خوند.
شب بعد هم عروسی پسر همکار بابایی بود اما سامیار رو پیش مادرجون گذاشتیم و رفتیم .
ولی بدون سایار زیاد خوش نگذشت . دلم واسه پسری تنگ شده بود هرچه زودتر دوست داشتم عروسی تموم بشه و برم پیشش.
مادرجونم گفت که سامیاری واسم دلتنگی می کرد اما دایی جونا و مادرجون و پدرجون سرشو گرم می کردن. الهی فدات بشم پسریییییییی
دیگه دلم نمی خواد اینجوری برم عروسی
عکسی نداشتم از عروسی این و همین طوری میذارم
سامیار و استخرو توپ هاش