سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 16 روز سن داره
مامان سمیرامامان سمیرا، تا این لحظه: 35 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
عقدمونعقدمون، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
عروسیمونعروسیمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

غزل قریب زندگیم

جراحی دیسک مامانی

سه شنبه  22اردیبهشت 94 از دو هفته مونده به عید که کمر درد مامانی بخاطر جابهجا کردن وسایل و بی احتیاطی و داشتن زمینه دیسک کمر شروع شده بود تا یه ماه بعد از زایمان ادامه داشت... در واقع دیسک پاره شده بود عکس ام ار آی گرفتم و به چند تا دکتر نشون دادیم همه گفتن باید عمل بشه. من خیلی ناراحت بودم . نمی تونستم بچمو حتی بغل کنم ... شیر دادن واسم سخت بود... دو ماه بود خونه نرفته بودم. دوست نداشتم عمل بشم اما وقتی دیدم در هرصورت باید عمل کنم گفتم زودتر انجام بدم تا سامیار کوچیکه بالاخره سه شنبه قرار شد عمل کنم صبح به سامیار شیر دادم و ازش خداحافظی کردم.گریه م گرفت .... دو شب باید بدون من می خوابید. البته این یه ماه رو مامانم سامیار...
22 ارديبهشت 1394

روزت مبارک بابایی

بابایی روزت مبارک بابای عزیزم امسال من اومدم و تو شدی بابایی من. منم شدم پسر بابا خیلی دوست دارم بابای گلم عشق من روزت مبارک عشق من: همسرم ... همراه زندگیم ... امسال روز مردو اولین سالی هست که همراه پسر عزیزمون جشن می گیریم. عزیزم عاشقانه دوست دارم از خدا می خوام همیشه کنار من و پسرمون باشی عزیز دلم. (این مطلب رو 29خرداد ویرایش کردم و عکس ها مال بعد 12اردیبهشت هست) ...
12 ارديبهشت 1394

اولین آزمایش سامیار

26فروردین94 آزمایش تیروئید سامیارو من وبابایی و مادرجون روز چهارم رفتیم آزمایشگاه رازی انجام دادیم. بچه م کلی گریه کرد. من تو اتاق شیر دهی نشسته بودم که بچه رو بیارن شیر بدم.صدای گریه ش میومد.منو باباشم گریه می کردیم. اتاقک کثیف بود وپنبه های خونی اوفتاده بودن رو زمین. بابایی رفت و به مسئولش گفت.اونام اومدن وتمیز کردن. جواب آزمایش همون روز آماده می شد اما ما دو روز بعد گرفتیم. جوابش مشکل داشت و هورمونtsh کم بود. تو اینترنت نگاه کردم نوشته بود ممکنه باعث عقب موندگی بشه. من و بابایی کلی به خاطر این موضوع ناراحت شدیم و گریه کردیم. دوباره از دکتر نوبت گرفتیم و رفتیم پیشش. گفت آزمایشگاه رازی جواباش اکثرا خطا داره هفته بعد برید پاستور....
12 ارديبهشت 1394

اولین شب سامیاری

شنبه 22 فروردین 94 بعد از مرخص شدن از بیمارستان رفتیم خونه مامانم. اولین حمومش رو تو خونه مادرجون رفت و مادرجون شستش. برای شام عزیزجون و بابابزرگ و عمه های سامیار هم اومدن. شب من و سامیار و بابایی کنار هم 3تایی خوابیدیم.البته ما که خواب نداشتیم. من و باباش کوچولومونو نگاه می کردیم.اونم که تا امروز ظهر تو شکم مامانی بود اومده بود کنار ما و خوابیده بود...اولین شب کنار بابا و مامان   ...
12 ارديبهشت 1394