تولد بابایی
امروز اولین تولد بابایی هست که پسرم با ماست. و ما تولد سی سالگی بابایی رو تو خونه خودمون جشن گرفتیم.
پسرم چون تو طول روز شما نمیذاری من هیچ کاری کنم و میگی که همش پیشت باشم منم شبا ساعت یک به بعد که تو می خوابی کارامو انجام میدم. ناهار و شام فردا رو درست می کنم.
برای تولد بابایی هم کیک درست کردم و ساعت 3 که آماده شد بردم پیشش و گفتم آروم گفتم تولدت مبارک. بابایی که خواب بود تو خوابو بیداری با لبخند خواب آلوده گفت :نمی خوام. منظورش این بود که الان چه وقتشه. تعجب کرده بود یه جورایی سوپرایز بی محل شده بود.
حیف یادم رفت عکس بگیرم از کیک.
شام هم دایی جون موسی شام اومده بود و پیتزا درست کردم که بابایی دوست داره. مادرجون و پدرجون و دایی مهیار هم که رفته بودن کوه و نبودن.
اما چون که بیرون نمی تونم برم کادو نتونستم بخرم ولی در اولین فرصت براش یه تی شرت خوشگل می خرم
بابایی تولدت مبارک. من و سامیارجون خیلی دوست داریم