دومین سالگرد عروسی مامانی و بابایی
پسرم عزیز دلم امروز دومین سالگرد عروسی مامان و بابا بود که برای ما یه طمع دیگه ای داشت امسال... طمع شیرین حضور تو عزیزم... به همین بهانه امشب رفتیم بیرون وشام رو بیرون خوردیم.(پیتزا بود واسه توهم سیب زمینی البته گفتیم نمک نزنن. چیزدیگه ای نمیتونستیم واست سفارش بدیم اخه خوب نیست واست فست فود ) فکر کنم اولین بار بود که باتو رفتیم بیرون واسه شام. آخه ما به خاطر تو سعی می کنیم رعایت کنیم و زیاد جایی نمیریم . چون هوا سرده. خیلی دوست داشتی و حسابی ورجه وورجه می کردی به قول مادرجون انگار فنرت در رفته بود رو میز هی بالا پایین میپریدی. خوشبختانه صندلی کودک داشت و خداروشکر گذاشتمت تو صندلی غذا و بهت سیب زمینی میدادم . انقدر شیطونی میکردی...