سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 24 روز سن داره
مامان سمیرامامان سمیرا، تا این لحظه: 36 سال و 6 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
عقدمونعقدمون، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
عروسیمونعروسیمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

غزل قریب زندگیم

اولین برف بازی سامیاری

امروز بعد از سه سال تو شهرمون برف اومد. اولین برف پاییزی و اولین باری که سامیار برف بازی کرد . چقدر قشنگ و زیبا بود. حیف که همین یه روز بود . انشاالله بازم بیاد امسال اینجا سر کوچه مون . پدرجون اومد دنبالمون . تو جدول سرکوچه چندتا عکس گرفتیم. اون یکی هم مرزناک خونه مامان بزرگ مامانی. اونجا برف بیشتر باریده بود. اینم ادم برفی مادرجون. یکی رو تو اتاق درست کرد یکی هم تو حیاط سامیاری هم به مادرجون کمک می کرد و از تو کوچه روی ماشینا برف جمع می کرد و میاورد البته برف پاییزی به باغ های پرتغال اسیب زده . باغ پدرجون و بابابزرگ های مامانی همه خسارت دید . ...
3 آذر 1395

پایان نوزده ماهگی

سلام عشق و عسل مامان ... سامیار عزیزم نوزده ماه تمام شدی . عشق من . تو این ماه می خواستم بنویسم اتفاق خاصی نیوفتاد اما یادم اومد کلی اتفاق افتاد واکسنت ... دراومدن دندونت ... مریض شدنت... اصلا مگه میشه یه روز بدون تو خاص نباشه تو خودت خاص ترین اتفاقی پسر گلم... عشقم ... نازنینم یه روز زدیم شیشه ی میز عسلی مادرجونو شکوندیم . والان شده اسباب بازی سامیار... یه روزم مامانی برای اولین بار کوفته تبریزی درست کرد که خوب شده بود.. یه روزم که پدرجون می خواست بیاد دنبالمون و گفت تو خونه باشین هوا سرده . ما هم حرفشو گوش کردیمو فقط تا سرکوچه اومدیم. سامیار در انتظار پدرجون... اینم یه عکس از مسواک زدن سامی &nbs...
22 آبان 1395

رویش هفتمین دندون پسری با کلی تاخیر!

بالاخره بعد از 5 ماه هفتمین دندون سامیاری از صدفش اومد بیرون. دقیقا 15 خرداد بود که دندون ششمش دراومد. هفتمین دندون که میشه دومین دندون پیش سمت راست فک پایین. روز پنج شنبه 13 ابان دراومد.و سامیاری که مدت ها خرگوشی مامان بود حالا سه تا دندون تو فک پایین داره... مبارک باشه عزیز دل مامان پی نوشت سامیار از پنج شنبه تب کرد و تا یک شنبه تبش ادامه داشت با استامینوفن هم قطع نمیشد . پسریم خیلی بی حال شده بود. دکتر بردیمش و گفت ویروسیه. خدارو شکر که الان خوبه . انشاالله همیشه سالم باشی مامان ...
13 آبان 1395

واکسن هجده ماهگی

بالاخره هیجده ماهت تموم شدو وقت آخرین واکسنت رسید... بیست و دوم مهر پنج شنبه بود و تعطیل. تو درمانگاه بخش ما فقط یک شنبه و چهارشنبه واکسن میزنن. من خیلی استرس داشتم واسه این واکسن . آخه شنیده بودم خیلی سخته. یکشنبه با بابایی رفتیم درمانگاه . اونجا بازم چندتا دانشجو و استادشون بودن که دانشجو ها داشتن به بچه ها واکسن میزدن. منم بیشتر استرسی شدم و رفتم به بهیار خودمون گفتم که حتما خودش بزنه. اونم یکم غر زد و گفت دارن میزنن دیگه و اینا . گفتم نه حتما خودتون بزنید.اونم دید که من اصرار می کنم گفت باشه. یکی از دانشجو ها وقتی داشت واکسن میزد یهو شیشه واکسن و شکوند و کلی هم طولش دادن . این باعث شد که دیگه خانمه چیزی نگه.قبل واکسن زدن همه بچه ها...
28 مهر 1395

پایان هجده ماه

سلام پسری گل گلاب . عزیز دل من...... خیلی خیلی دوست دارم روز به روز داری بزرگ تر میشی و بامزه تر. و من وقتی عکس های یک ماهگی تو میبینم باورم نمیشه اون نی نی کوچولو انقدر زود برزگ شده... هجده ماهگیت هم تموم شد و مصادف بود با سالگرد ازدواج مامان و بابا . و همچنین ایام محرم. سال پیش محرم ما تو خونه بودیم چون تو کوچولو تر بودی و هوا هم سردتر بود . اما امسال رفتیم و تو مراسما شرکت کردیم. شب تاسوعا مرزناک روستای پدری مامانی بودیم تو تکیه همش در حال بازی با طبل های بزرگ بودی. تاسوعا هم رفتیم درونکلا غربی که بیشتر بابایی تورو نگه داشته بود. تو روستای درونکلا مردم از جاهای مختلف میرن اونجا عزاداری و دسته روی . در خونه ها هم بازه...
22 مهر 1395

سامیار چی میگه؟؟(3)

هروقت خندوانه می بینی وقتی بهت می گیم سامیار خیلی باحالی همزمان که گردنتو تکون میدی میگی هیلی چمله هایی که میگی آب بده؛ مم بده ؛ بَ بَ بده تا بهت ندیم همین طوری پشت هم تکرار میکنی و داد میزنی به عکس میگی عک هر وقت میگم عکس بگیرم اینجوری ژست میگیری اینا هم چندتا عکس جدید اینم سامیار تو عروسی دوست بابایی که حسابی خجالت کشیدیم از این عملکرد سامیار   ...
29 شهريور 1395

اولین مسافرت سامیار

سلام پسر گلم ،عزیز دل مامانی؛ الان که می خوام خاطره اولین مسافرتت رو ببنویسم شما هفده ماهتو تموم کرده و مامانی به خاطر تنبلی نیومد و خاطره اولین سفر شیرین سامیار رو دیر ثبت کرد . اما من تاریخشو تو هفده ماه می زنم. قرار بود امسال تابستون همراه مادرجون و پدرجون و دایی جون اینا بریم مسافرت. بعد از صحبت های طولانی بالاخره تصمیم گرفتیم با ماشین بریم سمت تبریز. قرار بود 2تا ماشین بشیم اما دایی جون موسی تو حلال احمر واسش یه هفته کلاس تخصصی جاده تو نور گذاشتن واسه همین دایی نیومد و ما با ماشین پدر جون راهی شدیم. شروع مسافرتمون سه شنبه 26 مرداد بود. اینم عکس دایی حین تمرین ما از بابل حرکت کردیم و رفتیم تهران، قزوین، زنجان ، تبر...
8 شهريور 1395