سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 24 روز سن داره
مامان سمیرامامان سمیرا، تا این لحظه: 36 سال و 6 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
عقدمونعقدمون، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
عروسیمونعروسیمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

غزل قریب زندگیم

بارداری : هفته به هفته

وقتی 5-6 هفته بودم متوجه بارداریم شدم . از اون به بعد هر هفته  سایت koodakan.akairan.comسر میزنم. توش وضعیت جنین و مادر رو تو هر هفته توضیح میده. نی نی منم هر هفته یه اسم جدید داره... تو شش هفتگی کنجد بود بعد شد لوبیا بعدش انجیر... الانم تو هفده هفدهم هستم نی نی شده پیاز مامان!! هفته بعد باید برم دکتر.. ببینم پیازم پسمله یا دخمل   ...
10 آبان 1393

روزی که فهمیدم مامان شدم...

28 مرداد 93 بود که نوبت دکتر داشتم پیش دکتر زهرابصیرت. اون روز بود که فهمیدم یه فرشته ی کوچولو اندازه یه کنجد تو راه دارم... شوکه شدم چون به این زودی نمی خواستم نی نی بیارم.من و بابایی تازه 5ماه بود عروسی کرده بودیم... دکتر بهم تبریک گفت... می گفت باید خوشحال باشی اما من می گفتم نمی خوام و نزدیک بود گریه کنم! به بابایی که گفتم بابایی باور نمی کرد اونم شوکه شده بود... تازه بعد از دو روز از شوک در اومد و خوشحال شد! اما من همچنان ناراحت بودم...ولی هرچی که جلوتر رفتم کنجد ناخواسته ی من خواستنی تر شد! خودشو یواش یواش و موش موشکی تو دل مامانی جا کرد! عزیزم ...
10 آبان 1393

شروع خاطره نویسی

امروزشنبه  10 آبان 93 هست. از امروز تصمیم گرفتم برای کنجد کوچولوم که الان اندازه یه پیاز گندست دفترچه خاطرات درست کنم.قبلا می خواستم این کارو انجام بدم ولی تردید داشتم.... ولی الان دیگه تصمیمم قطعیه سلام کوچولوی مامان عزیزم دوست دارم(این جمله رو اولین باره که بهت می گم) ...
10 آبان 1393