روزی که فهمیدم مامان شدم...
28 مرداد 93 بود که نوبت دکتر داشتم پیش دکتر زهرابصیرت. اون روز بود که فهمیدم یه فرشته ی کوچولو اندازه یه کنجد تو راه دارم...
شوکه شدم چون به این زودی نمی خواستم نی نی بیارم.من و بابایی تازه 5ماه بود عروسی کرده بودیم... دکتر بهم تبریک گفت... می گفت باید خوشحال باشی اما من می گفتم نمی خوام و نزدیک بود گریه کنم!
به بابایی که گفتم بابایی باور نمی کرد اونم شوکه شده بود... تازه بعد از دو روز از شوک در اومد و خوشحال شد!
اما من همچنان ناراحت بودم...ولی هرچی که جلوتر رفتم کنجد ناخواسته ی من خواستنی تر شد!
خودشو یواش یواش و موش موشکی تو دل مامانی جا کرد!
عزیزم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی