سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
مامان سمیرامامان سمیرا، تا این لحظه: 36 سال و 16 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 38 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
عقدمونعقدمون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
عروسیمونعروسیمون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

غزل قریب زندگیم

اولین مسافرت سامیار

1395/6/8 15:2
نویسنده : مامان سمیرا
225 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم ،عزیز دل مامانی؛

الان که می خوام خاطره اولین مسافرتت رو ببنویسم شما هفده ماهتو تموم کرده و مامانی به خاطر تنبلی نیومد و خاطره اولین سفر شیرین سامیار رو دیر ثبت کرد . اما من تاریخشو تو هفده ماه می زنم.

قرار بود امسال تابستون همراه مادرجون و پدرجون و دایی جون اینا بریم مسافرت. بعد از صحبت های طولانی بالاخره تصمیم گرفتیم با ماشین بریم سمت تبریز.

قرار بود 2تا ماشین بشیم اما دایی جون موسی تو حلال احمر واسش یه هفته کلاس تخصصی جاده تو نور گذاشتن واسه همین دایی نیومد و ما با ماشین پدر جون راهی شدیم.

شروع مسافرتمون سه شنبه 26 مرداد بود.

اینم عکس دایی حین تمرین

ما از بابل حرکت کردیم و رفتیم تهران، قزوین، زنجان ، تبریز ، جلفا ، سرعین ، اردبیل ،آستارا ، تنکابن و دوباره برگشتیم شهر خودمون بابل.

سه شنبه تا وسایلمون و جمع کنیم حرکت کنیم ساعت سه شد. آقا سامیاری هم تو ماشین لج کرد که حتما جلو بشینم . پدرجون رانندگی می کرد و بابایی تو هم جلو بودید که همون اول کاری تو میدون کشوری پلیس جلومونو گرفت و می خواست جریمه کنه که خدارو شکر پدرجون باهاش صحبت کرد که مارو جریمه نکنه .خندونک

بعدش سامیار پسر خوبی شد و اومد عقب.ولی کلا پسری خیلی خوب همکاری کرد و اصلا اذیت نکرد.

تهران یه شب خونه عمو احسان (عمو مامانی) موندیم و چهارشنبه صبح به سمت قزوین رفتیم.از این به بعد هم دیگه بیشتر بابایی رانندگی می کرد.

تو قزوین سردر عالی قاپو و عمارت شهرداری رو دیدیم .

تو قزوین نموندیم و با عجله رفتیم زنجان واسه همین جای بیشتری رو ندیدیم.

سامیارم تو ماشین یا با اسباب بازی بازی می کرد یا با آهنگ می رقصید یا می خوابید

مادرجون و سامیار غش کرده

زنجان هم رخت شور خانه و موزه و بازار رو دیدیم .سوغاتی هم چاقو  و قابلمه مسی برای عزیزجون گرفتیم. درضمن سامیار تو زنجان زمین خورد و دماغش بدجور زخم شد.خطا

رخت شورخانه

تو راه زنجان به تبریز تابلو همدان رو که دیدیم از همون جا واسه غزل جونی و خاله سمیه سلام فرستادیم و گفتیم انشاالله دفعه بعد میایم.خندونک

تبریز هم شهر بزرگ و قشنگیه . چندتا موزه و مسجد کبود و بازار و مقبرهالشعرا رو هم دیدیم . و سوغاتی هم نوقاو اریس گرفتیم و همچنین کفش برای مامانی و سامیار.

تو مسجد کبود توریست ایتالیایی بودن که هی از سامیار عکس می گرفتن. و می پرسیدن دماغش چی شده ؟؟ ماهم گفتیم زمین خورده.خلاصه سامیار طرفدارهای جهانی پیدا کردهخندونک

همون جا تو مسجد سامیار یه مهر پیدا کرد و شروع کرد به نماز خوندن و دیگه سوژه شد واسه عکاسایی که اونجا بودن. محبت انقدر خوشحال شدم ...همونجا تو دلم گفتم انشاالله خدا کمک کنه و پسرم اهل نماز و باخدا بار بیاد.

این مجسمه مرد عریضه نویس که سامیار می ترسید ازش

اینم بینی زخمی سامیار

مقبره الشعرا

پارک ائل گلی

سامیار با توریست های خارجی در مسجد کبود... 

خانه نظام الدین

جلفا و رودخانه مرزی ارس

کندوان

بعد از کندوان حافظه دوربین پر شد و دیگه از بقیه مسافرت زیاد عکس نداریم.خندونک

مقبره شیخ صفی الدین اردبیل

تو سرعین سامیار با مامانی و مادرجون اومد آب گرم و تو اسخر کودکان و خیلی بهش خوش گذشت. کلی اب بازی کرد . یه ساعت هم تو استخر خوابید بعدش بیدارشد و یکم دیگه آب بازی.یه تیوپ شنای اردکی هم براش گرفتیم که بهش میگه کوکوکخندونک

شام هم رفتیم خونه یکی از آشناهای خانوادگی . عمو همت و خانم خیلی مهربون بودن بچه نداشتن اما خواهرزاده شون رقیه خانم اونجا بود و هم بازی سامیار شده بود. . عمو همت سامیارو با این حرکت می برد بالا و سامیار هی می رفت پیشش می گفت منو ببر بالا..خندونک

آخرین روز سفر هم ناهار رفتیم تنکابن خونه دوست پدرجون که تو روستای گل ای جان بود. کلی گوسفند داشت و سامیار هم که عاشق حیوانات ... بهشون علف میداد کلی از دیدنشون ذوق می کرد.

اولین سفر سامیارجون 9 روز طول کشید و خیلی به سامیار خوش گذشت .

همیشه به سفر عزیز دلم ... انشاالله همیشه خوش باشی

پسندها (7)

نظرات (3)

خودم
25 شهریور 95 9:23
سلام سمیرا جونم... خوب باشین عزیزم... ان شاءالله همیشه به گردش... امیدوارم با سامیار جون بهترین روزهارو در انتظارتون باشه
مامان سمیرا
پاسخ
ممنونم عزیزم. انشاالله نی نی شما هم به سلامتی به دنیا بیاد
مامان سمیه
27 شهریور 95 10:07
سلاممممممممممممم به به میبینم که این مدت حسابی خوش گذروندین الهی که همیشه به سفر و خوشی باشین عزیزم سامیاری قشنگمممممممم چقدر آقایی تو پسر دماغش چقدر ناجور زخم شده بوده دلم کباب شدا ان شالله سری بعد بیاین همدان ما شما رو زیارت کنیم 9 روز خودش کلی بوده ها سمیرا...من همش میترسم با غزل برم سفر اذیت کنه و نذاره بفهمیم چی به چی شد حالا که تو میگی خیلی اذیت نشدین رفتم تو فکر
مامان سمیرا
پاسخ
سلام عزیزم . نه سامیار که خیلی خوب بود . چون بیرون رفتنو دوس داره . غزل هم که بیرون رفتن و دوس داره اذیت نمیکنه.فقط تنهایی نرین شاید سخت باشه مثلا همراه مامانت اینا برو . این جوری راحت تره . اگه تصمیم گرفتین بیاین طرفای ما خوشحال میشیم از دیدنتون
مامان سما
10 مهر 95 11:33
سلام عزیزم.... وای تورو خدا سامیار رو جای من بوس کن.... قربونش برم چقد خوشکل شده... ادم دلش میخواد بخورتش...ان شالله همیشه ب خوشی عزیزم...
مامان سمیرا
پاسخ
ممنون عزیزم. لطف داری . انشااللله توهم همیشه شاد باشی