سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
مامان سمیرامامان سمیرا، تا این لحظه: 36 سال و 17 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 38 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
عقدمونعقدمون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
عروسیمونعروسیمون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

غزل قریب زندگیم

شکست پروژه پوشک

سلام پسر نازنینم .. بعد ماه رمضون تصمیم گرفتم تو رو از پوشک بگیرم . یه هفته هم تلاش کردم اما نشد. برای همین گذاشتم برای بعد .  یه صندلی دستشویی هم برات خریدم که امیدوارم به زودی از اون استفاده کنی برای دوسالگی ت هم رفتیم یه سری عکس آتلیه گرفتیم . این عکسم واسه اون روزه جلوی آتلیه آبنوس گرفتم ازت   ...
16 تير 1396

سامیار مورچه خوار

امروز دیدم تو آشپزخونه یه مورچه پیدا کردی داری لهش می کنی. گفتم سامیار نکن مورچه گناه داره دردش میاد بو میشه. توهم یهو مورچه رو که به انگشتت چسبیده بود خوردی . منم چشام گرد شد . تازه مزه مزه شم کردی  خدا میدونه الان بار چندمته که اون جور با مهارت شکارش کردی و با اشتها خوردیش این عکس مال بعد عید تو فروردینه از این به بعد برای هر مطلب یه اسکرین شات میگیرم تا سن دقیقت برای اون خاطره مشخص باشه ...
17 خرداد 1396

سامیار خرگوش نازی داشتش...

سلام پسر عزیزم .. این خاطره ای که واست می نویسم هم واسه من وهم واسه تو ناراحت کننده هست... یه روز باهم که بیرون بودیم تو راه یه خانمه رو دیدم چندتا خرگوش کوچولو داشت واسه فروش.ما ایستادیم و نگاه می کردیم. تو انقدر ذوق کرده بودی که راضی نمیشدی از اونجا بریم ... منم خیلی اون خرگوشا رو دوس داشتم. از کوچیکی عاشق حیوونا بودم. بالاخره تصمیم گرفتم یه خرگوش هم واسه تو هم واسه دل خودم بخرم. چون خونه ما اپارتمانیه خرگوشو گذاشتیم خونه مادرجون تو حیاط . تو یه قفس آهنی. هر روزم بهش سر میزدیم .اما یه هفته نگذشته بود که یه روز صبح که رفتیم اونجا هرچی گشتیم خرگوشو پیدا نکردیم.... قفسه سوراخاش بزرگ بودو خرگوش کوچولو از توش میومد بیرون یه دفعه ما...
25 ارديبهشت 1396

سومین تولد مامانیه مامانی

امروز سومین تولدیه که من مامانمو سامیاری و بابایی برام تولد می گیرن، برای همین تولدم مامانیه مامان هست اینم کیکی که بابای برام گرفته به همراه کادوی نقدی که برم برای خودم یه چیزی بگیرم دستتون درد نکنه عزیزانم ...
9 ارديبهشت 1396

تولد دوسالگی عشقم

سامیار عزیزم پسر عزیزتر از جونم قشنگم سلام مامانیه ی 2 ساله ی من . چقدر خوشمزه س وقتی یکی میگه پسرت چندسالشه دقیق بگم 2 سالشه . وای که من تمام این  سامیاردوساله و همه ی روزای این دوسالو  میخوام با تمام وجود امسال تولدت 22 فروردین دقیقا مصادف شد با تولد حضرت علی (ع) و روز پدر و روز مرد... سامیارم بزرگ مرد 2ساله ام تولدت و روزت مبارکت باشه عشقم . از تولدت بگم که با حضور پدربزرگا و مادربزرگ ها مثل سال پیش برگزار شد. چون تو برنامه کودک پوکویو رو دوست داری برات پوکویو عکسای پوکویو چاپ کردمو تم پوکویو درست کردم . چندتا لیوان کاغذی داشتم تو خونه عکس پوکویو روش چسبوندمو نوار آبی زدم دورش. برای تزییناتم چندتا گل کاغذی ...
23 فروردين 1396

پروژه ی از شیر گرفتن

سلام عزیز دلم ... پسر عزیزتر جونم . نمیدونی این روزا چقدر برام سخت می گذره . چون دارم تو رو از شیر خوردن می گیرم . چیزی که تو خیلی بهش وابسته ای ... خیلی استرس داشتم . وهر بار که تو ازم می می می خوای دلم می خواد گریه کنم قبلا چندبار امتحان کرده بودم و وقتی می گفتی مم می گفتم نه پسری لالا کن و.. تو کلی گریه می کردی و اشک از چشات میومد و با من قهر می کردی و بغلم نمیومدی. بعدازظهرا و شب  واسه خوابیدن حتما باید شیر می خوردی اولین روز سال جاهای مختلف رفتیم عید دیدنی بعدازظهر نخوابیدی و شبم از خستگی خوابت برد و شیر نخوردی   دومین روز هم بعداز ظهر هم نخوابیدی. تولد پدرجون هم بود و اومدن خونه ما. تا شب بازی کردی و از ...
7 فروردين 1396

سال 1396 مبارک

سلام عشق من پسر عزیزم سال نوت مبارک باشه گل من ... امسال سال تحویل بابای سرکار بود ما نتونستیم باهم باشیم . عوضش من و پسری رفتیم خونه مادرجونه . بعدشم رفتیم خونه عزیزجون و بابایی هم بعد از کار اومد اونجا.  اینم سفره عید امسال ما ایجا سامیار داره شمع فوت می کنه  اینم سر خیابونمون که شهرداری خوشگلش کرده ما هم رفتیم و عکس گرفتیم     ...
6 فروردين 1396