سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
مامان سمیرامامان سمیرا، تا این لحظه: 36 سال و 17 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 38 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
عقدمونعقدمون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
عروسیمونعروسیمون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

غزل قریب زندگیم

وقتی باباجون مریض می شود!

1393/12/11 0:43
نویسنده : مامان سمیرا
589 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرپسری. خوبی گلم؟ این روزا خوب حرکت موجی میری تو شکمم گلم!خندونک

چهارشنبه که داشتم مطلب قبلی مو می نوشتم بابایی زنگ زد که حالم خوب نیست می خوام برم دکتر. از قبل یکم سرفه می کرد ... ولی دیگه حالش خیلی بد شده بود لوزه هاش ورم کرده بود. می خواستیم با ماشین خودمون بریم که دیدیم عمه سمیه اینا اومدن .بابایی جلو نشت و منم صندلی پشتی. بیچاره بابایی صداش در نمی میومد. داشت حرف می زد که یهو سرش کج شد منم هرچی صداش کردم جواب نداد منم هول شدم و شروع کردم به گریه کردن(پسرپسری ببخشید این چهارشنبه فقط ناراحتی داشتزیبا) چون بیمارستان نزدیک بود سریع بردیمش اورژانس. بابایی بیچاره اصن نمی تونست نفس بکشه حالا منم هی گریه می کردم...گریه حالا بقیه میومدن می گفتن خانم چیزی نیست و اینا. آخه پسری من( به بابایی می گم پسری) چیزیش نبود یهو این جوری شد .شکه شده بودم.رفتم پیشش دستشو گرفتم. تو دلم گفتم خدایا عشقم چیزیش نشه..دلم داشت در می اومد.خطا

بهش اکسیژن وصل کردن و آمپول زدن . یکی دوساعت بستریش کردن تاحالش بهتر شد.چندتا هم پینی سیلین دادن بهش که مثل بچه کوچولوها باید می بردمش بزنهخندونک خدارو شکر الانم حالش خوبه. هی خودشو لوس می کنهخندونک. دلم میخواد بزنمش ولی دلم می سوزه اما یواش می زنمشاخندونک دیگه خیلی لوس میشه


 

پسندها (3)

نظرات (0)