کمی شیر مامانی
25 فروردین 94
سومین روز از اومدن سامیاری بود .من همش بهش شیر میدادمو بچم سیر نمی شد.همش گریه می کرد. مامانم می گفت شیر داری؟ میگفتم آره.
سینه مو فشار می دادم شیر میومد چند قطره. منم می گفتم دارم نگو که کم بود
تا این که زن داییم اومد که بهمون سر بزنه.من یه پسر دایی دارم که 10 سالشه یه دختر دایی که 17ماهشه.
داشتم به سامیار شیر میدادم حدودا1ساعت و نیم شده بود و بچه هنوز سیر نشده بود.
زن داییم پیشنهاد داد که بذارم اون بهش شیر بده منم گفتم باشه.10 دقیقه نشد که سامیاری شیر خوردو سیر شد. تازه فهمیدم که شیرم کمه بچه این همه گریه می کرد مشکل از من بود.
کلی گریه کردم . باخودم گفتم چه مادر بی عرضه ای!! به بچه م نمی تونم شیر بدم...
خواستیم بهش شیر خشک بدیم.بابام رفت از دکتر سوال کرد دکتر گفت از روز چهارم پنجم شیر مادر زیاد میشه شیر خشک ندین.
تا چند روز زن داییم به سامیار شیر می داد و شیر هم می دوشید و ما میرفتیم میاوردیم.خودمم بهش شیر میدادم
سامیاری رسما خواهردار شد. زهرا دختر داییم شده خواهر رضاعی سامیاری.