سامیارسامیار، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
مامان سمیرامامان سمیرا، تا این لحظه: 36 سال و 16 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 38 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
عقدمونعقدمون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
عروسیمونعروسیمون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

غزل قریب زندگیم

سیل در تنگه واشی

1395/5/14 16:49
نویسنده : مامان سمیرا
495 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسری اول از همه برات دعا می کنم همیشه تنت سالم باشه عشق مامان...

از یه هفته قبل با امیر محمد اینا هماهنگ کرده بودیم که سه شنبه و چهارشنبه بریم تنگه واشی . اما هواشناسی نگاه کردیم دیدیم ابریو بارانی هست . برا همین تا سه شنبه گفتیم نمی ریم . امیرمحمد و خانواده سه شنبه رفتن اونجا و شب هم موندن.

ما هم دودل بودیم بریم یا نیریم. بالاخره تصمیم گرفتیم چهارشنبه صبح زود حرکت کنیم و بریم . چون دایی جون موسی نمی اومد با مادرجون و پدرجون و دایی مهیار و بابایی و مامانی با سامیاری با ماشین پدر جونی رفتیم . رسیدیم فیروزکوه و هوا اولش یکم بارونی بود بعد افتابی شد و خیلی خوب بود.

رفتیم پیش امیرمحمد و خاله ملیحه اینا صبحانه خوردیم و باهم رفتیم تنگه واشی . من مامانی چندباری  رفته بودم. اما بابایی و سامیارجونی اولین بارشون بود. تنگه اول و  رو رفتیم .امیر محمد و سامیار هردو خوابیدن و مادرجونی و پدرجون سامیار اونا رو داشتن. ما هم رفتیم تنگه دوم و پیش آبشار و حسابی خوش گذشت و برگشتیم که تنگه  اول رو رد کنیم بریم ... دیدیم ابرا دارن میان پدرجون سامیاررو گرفت گفت من تند تر میرم که زیر بارون بچه خیس نشه.

من و بابایی و مادرجون از رسیدیم وسطای تنگه ... بارون شروع شد بعد دیدم تگرگ داره میاد.. اولش خندیدم گفتم وای تگرگ... اولش مادرجون جلو تر از ما بود تو دید ما نبود... می گفت از بس جیغ زده بود و ما رو صدا میزد فکش از سرما بازو بسته نمیشد

 اما چند لحظه بعد تگرگ شدت گرفت ما زیر اون تگرگ بدون سرپناه بودیم داشتیم یخ میزدیم. از سرما نفسمون بند اومده بود .. نزدیک بود سنگ کوب کنیم

 همه وحشت زده شده بودن .. آب هم داشت میومد بالا. من گفتم یا خدا الان میمیریم... بچه م کجاست... فقط خدا خدا می کردم سامیار و پدرجون بیرون از تنگه باشن... ده دقیقه زیر تگرگ وحشت زده بدون سرپناه بودیم..

بالاخره کمتر شد و ما فقط دویدیم .. من کفشم در اومده بود باهام به سنگ های کف رود خونه می خورد ولی فقط می خواستم برسم به سامیار... فقط میدویدم....

بالاخره رسیدیم به پارکینگ دیدم سامیار تو ماشینه و داره بازی می کنه. پدر جون هم چشاش قرمزه... اونا تو تنگه نبودن اما زیر تگرگ و بارون بودن ...پدرجونم دست تنها بود و ترسیده بود سامیاری یه چیزیش بشه. ولی خداروشکر حالش خوب بود . 

اما تو جاده سیل اومده بود و جاده رو سنگ و گل بسته بود. خدارو شکر اگه اون سیل تو تنگه میومد همه از دست میرفتن ...خطا

عکس های سامیار قبل از حادثه...

اینم جاده بعد از سیل... که اصلا معلوم نبود

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

دایی موسی
15 مرداد 95 20:03
پا قدم سامیار بود سیل اومد
مامان سمیرا
پاسخ
نخیررررر دایی جون پاقدم سامیاری همیشه خیر هستش
مامان سما
21 مرداد 95 22:25
زیارتتون قبول ....
مامان سمیرا
پاسخ
اونجا که زیارتگاه نداشت
مامان سما
30 مرداد 95 12:56