لجبازی های سامیار
سلام پسر گلم عزیزدل مامانی .... این مطلبی که میذارم واسم نارحت کنندس درباره لجبازی های توئه که تازگی شروع شده
قصد داشتم اگه مریض شدی و زیاد جدی نبود ننویسم که مطلب وبلاگت تکراری نشه اما دیدم نوشتنش قبلا خیلی بهمخ کمک کرد و یادم انداخت چیارو باید به دکتر بگم واسه همین دیدم بنویسم بهتره. 25 آذر شما سرما خوردی و یه هفته ای تقریبا مریض بودی .
احساس می کنم نسبت به بچه های دیگه خیای بیشتر مریض میشی . اصلا خودمم چشمت میزنم . چندبار پیش اومده تو دلم گفتم خدارو شکر سامی این ماه مریض نشد.... همون فرداش مریض شدی
17دی جمعه هم رفتیم خونه آوا جون و شبش خونه عزیز جون که از همون شب تا یه هفته اسهالی شده بودی . یک شنبه انقدر حالت بد بودو بی حال شده بودی که نزدیک بود بستریت کنیم ولی سرم وصل کردیم و بهتر شدی.
اول یه درمانگاه بردیم که نتونستن سرمتو وصل کنن کلی گریه کردی و جیغ زدی
باز بردیمت درمانگاه احیا اونجا واست خانم پرستار مهربون خیلی خوب سرمتو وصل کرد و کمتر درد کشیدی دستش درد نکنه.
جمعه شب وسط خواب بیدار شدی و گریه می کردی می گفتی درده درده یه نیم ساعت بیدار بودی و گریه میکردی بغل بابایی بودی... مثل اینکه شکمت درد می کرد
الان خدارو شکر خوبی. ولی دو هفته س لجباز شدی. گریه می کنی و شیر می خوای . یه بار برای سونوگرافی رفتیم بیرون کف خیابون دراز می کشیدی جیغ میزدی گریه می کردی که بهت دست نزنیم هرجا می خوای بری بری.قبلا فقط موقع خواب شبت و موقع خواب بعدازظهر شیر می خوردی و با نصفه شبا.
الانم می خوایم بریم دکتر دوباره.