سامیارسامیار، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
مامان سمیرامامان سمیرا، تا این لحظه: 35 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
عقدمونعقدمون، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
عروسیمونعروسیمون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

غزل قریب زندگیم

فوت مادربزرگ

مادربزرگ پدرجون و مادرجون که ما بهش حاجی ننه می گفتیم فوت کرد.  سامیار می شد اولین نبیره حاجی ننه. از وقتی سامیار به دنیا اومد منتظر بود که سامیار و ببینه. اما بخاطر کمردردم و جراحی که کردم متاسفانه نتونستم برم پیشش. هردفعه که پدرجون می رفت پیش حاجی ننه از سامیار ومامانی خبر می گرفت. می گفت «اخر مِن این چِلیکه نَدیمه .. وِنه نوم چیه؟ یاد کمبه»( آخر من این کوچولو رو ندیدم ... اسمش چیه ؟یادم میره..) پدرجون می گفت می ترسم آخر  نبینتش. می گفتم نه این چه حرفیه. آخه سرحال بود. اصلا مریض نبود. یه دفعه رفت. فکرشو نمی کردم نبینمش دیگه می گفت براش کادو گذاشتم کنار. کی میاد؟ آخرین بار سه شنبه 26خرداد بود که پدرجون...
31 خرداد 1394

ختنه سامیار

بالاخره سامیارو ختنه کردیم. الهی قربونش برم .همش استرس داشتم واسه ختنه. خدارو شکر تا الان که خوب بود.  صبح ساعت  ۱۱ رفتیم بیمارستان بابل کلینیک . همراه پدرجون و مادرجون و بابایی. کارای پذیرش و انجام دادیم و رفتیم بخش کودکان. اونجا چندتا نی نی دیگه هم بودن اورده بودن برای ختنه. برای نی نی ها لباس بیمارستان پوشیده بودن و یکی یکی می بردنشون بخش جراحی. پسریم تقریبا سه تای آخر بود. ساعت یک سامیارو بردن بخش جراحی و بیست دقیقه بعد اوردنش و شیاف گذاشتن براش. سامیار و بقیه بچه ها بیقراری می کردن . یکمی شیر خورد و خوابید. ساعت ۳ هم از بیمارستان مرخص کردن. دکتر سامیار عباس هادی پور فوق تخصص جراحی کودکان بود  امروز جمعه س 2 رو...
27 خرداد 1394

واکسن دوماهگی سامیار

شنبه 23خرداد سامیار واکسن 2ماهگی شو زد.  مثل همیشه به خاطر مریضی مامانی ؛ همراه پدرجون و مادرجون رفت درمانگاه و قد و وزن شد و واکسن زد و اومد خونه. وزنش طبق ترازوی درمانگاه 5.400 بود وقدش 58. برای اینکه تب نکنه هر 4ساعت استامینوفن دادیم به پسری.  24ساعت اول هم هر یه ساعت حوله سرد و 24ساعت دوم هر یه ساعت حوله گرم روی جای واکسنش گذاشتم. خدارو شکر تب نکرد. ولی بی قراریش بیشتر شد. قراره چهارشنبه ختنه بشه پسرم . خدا کنه اینم به خوبی بگذره. اینم عکس سامیاری بعد واکسن . قربونش برم پای واکسن زدشو جمع کرده بود و تکون نمیداد. ...
23 خرداد 1394

امیر محمد به دنیا اومد

94.3.3 امروز بالاخره پسر خاله ملیحه به دنیا اومد. به دنیا اومدنشم کلی ماجرا داشت. تاریخ زایمان طبیعی دخترخالم 22اردیبهشت بود. از یه هفته قبلش منتظر بودم که کی بچش به دنیا میاد. هی امروز هی فردا... اما بچه انگار نه انگار. اصلا عین خیالش نبود. بیچاره دختر خالم خیلی استرس گرفته بود. تا اینکه 2خرداد تو بیمارستان روحانی بستری شد.با شیاف دردش گرفت . تا فرداش. ساعت یک بعدازظهرخالم گفت بچه به دنیا اومد. مامانم اینا رفتن بیمارستان و وقتی اومدن گفتن بچه هنوز به دنیا نیومده .. پرستاره اشتباهی گفته بود بالاخره امیرمحمد خاله ساعت 4بعدازظهر با سزارین به دنیا اومد. بیچاره دخترخالم کلی درد کشید ولی خدا رو شکر که هردو سالمن. فدای خواهرز...
6 خرداد 1394

چهل روز با سامیارم

94.3.1 اولین روز خرداد چهلمین روزه سامیاری. امروز برای اولین بار وقتی مادر جون باهات بازی می کرد از خودت صدا در اوردی  و قرقر کردی. 94.3.6 سایز پوشکت از شماره یک به دو تغییر کرده. مولفیکس استفاده می کنی امروز یه خورده آبریزش بینی داشتی و عطسه می کردی بابایی و مادر جون و پدرجون بردنت دکتر. وزنت 4.600 بود. دکترم از رشدت راضی بود... نامه هم گرفتیم واسه ختنه پیش دکتر هادی پور بیمارستان بابل کلینیک. مامانی هم که همچنان در تخت هست... ...
6 خرداد 1394
1