فوت مادربزرگ
مادربزرگ پدرجون و مادرجون که ما بهش حاجی ننه می گفتیم فوت کرد. سامیار می شد اولین نبیره حاجی ننه. از وقتی سامیار به دنیا اومد منتظر بود که سامیار و ببینه. اما بخاطر کمردردم و جراحی که کردم متاسفانه نتونستم برم پیشش. هردفعه که پدرجون می رفت پیش حاجی ننه از سامیار ومامانی خبر می گرفت. می گفت «اخر مِن این چِلیکه نَدیمه .. وِنه نوم چیه؟ یاد کمبه»( آخر من این کوچولو رو ندیدم ... اسمش چیه ؟یادم میره..) پدرجون می گفت می ترسم آخر نبینتش. می گفتم نه این چه حرفیه. آخه سرحال بود. اصلا مریض نبود. یه دفعه رفت. فکرشو نمی کردم نبینمش دیگه می گفت براش کادو گذاشتم کنار. کی میاد؟ آخرین بار سه شنبه 26خرداد بود که پدرجون...